انتخاب چهاردهم

امید مافی - چمدان را دستش دادند و نه چندان محترمانه به سمت در خروجی رهنمونش کردند و پشت سرش حتی یک کاسه آب هم نریختند.

آن روزها خیل لاجوردی آنچنان غرّه بود که با مرخصی اجباری شماره ۱۸ سگرمه‌ها درهم نرفت و کسی به آغوش دلتنگی پناه نبرد! این‌گونه شد که پسر چالوس نابهنگام به رؤیاهای خویش چوب مزایده زد و فقط هفت روز مانده به شروع لیگ استقلال را به مقصد گل گهر ترک کرد.

آه مظلوم اما گرفت و نه پیرمردی به نام هروویه میلیچ و نه جرقه ای به نام محمد نادری، هیچ یک در آوردگاه، عصای دست لقب نگرفتند تا پس از سه فصل دوری، قرعه فال به نام میلاد زکی پور بزنند و جواد و رفقا اسپند دودکنان به استقبالش بروند.

 بک چپِ بلندتر از صنوبر پس از پوشیدن خلعت گل گهر و سپاهان و درخشش دوباره در جغرافیای لیگ، اینک فاتحانه به خانه برمی گردد تا فصل تازه ای از زندگی فوتبالی‌اش را رقم بزند و همپای فریاد سکوها در آزادی، به فرار کردن، سانتر کردن و مشارکت مؤثر در کار دفاع و حمله بیندیشد.

زمین به طرز غریبی گرد است و اگر کوه‌ها در گذر زمان به ملاقات هم نروند، حتما تنابنده‌ها خواهند رفت... و بدین ترتیب غم هجران مهره مار وینفرد شفر در تموز این حوالی به پایان می‌رسد و توپچی بیست‌ونه ساله برای هفتاد و پنجمین بار ردای آبی را بر شانه‌اش خواهد انداخت.

پسر چالوس که روزگاری بذر آرزوهای کودکانه اش را در اردوگاه شموشک افشاند، حالا با قراردادی دبش‌تر از دبش در جاده نصف جهان-پایتخت تیک اف می‌کشد و دوباره بالاتر از ونک برای خود پنت هاوسی دست و پا می کند، بلکه نامهربانی صاحبخانه‌های آبی را لختی فراموش کرده و به تولدی دوباره در غلغله کف و هورا بیندیشد.

این زمان دیگر نه نشانی از میلیچِ متبختر در قشون استقلال هست و نه آلترناتیوهای متفرعن انتظار فروچکیدن میلاد زکی پور را می کشند. قصه پرغصه خانه به دوشی به سر رسیده و تفنگداری که معترف است از درون قنداق استقلالی بوده، سرخوشانه به دیگ جوشان برمی‌گردد و پایان سال های فراق و محاق را نقطه‌ای درشت می‌گذارد تا با اتکا به ساق‌های خویش، ریسه‌ها را ببندد و چراغ ها را در قشلاق قلب‌های آسمانی روشن کند. چه سرنوشتی!

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.